دهاتی بچه
یک سفرکرده که راهش به غبار افتاده
چشمهایش دیگر انگار که تار افتاده
تا دهاتی بچهیی کبک ز دستش رفته
دام گسترده و در حس شکار افتاده
او که حلاج قدم بر قدم منصور است
خالق دار، بدینگونه به دار افتاده
عشق یعنی که به یمنش رهِ منطق بزنی
عشق یعنی که درآن عقل ز کار افتاده
مادر از برهی دل٬ بس نگران است هنوز
گرگ در این وطن و ایل و تبار افتاده
بوی هفتسین گل سرخ و سفید و سوری...
باز بر پیکرهی پاک مزار افتاده
اشک را هدیه به هرکس ندهم که ندهم
غیر آن گل که به گلگونهی یار افتاده
ــــــــــــــــــــــــــ
محمدنصیر توکلی