زندانی/غزل
زندانی کیست؟ بستهی انگشت میلهها
کو رستمی که باز کند مُشت میله ها
تندیس بی ارادت بیاقتدار ســــرد
بسمل و پرشکسته و نیمکُشت میلهها
اسفندیار و قصهی هفتخوان و رخش نیست؟
تا زنده است، مذهب زردشت میلهها
وقتی که نیستی به من اصلا دقیق نیست:
زندان کجاست، پیشرو یا پشت میلهها؟!
محمدنصیر توکلی 20/8/1395
نوروز دل/رباعی
برگرد که شب روز شود، باز شود
بگذار که نوروز دل آغاز شود
یک روز رفیق ما چه زیبا می گفت:
«باید که بهار از تو پسانداز شود»
بهار دلها/رباعی
من جشن مجوس و مهرگان نشناسم
تقلید بدییِ این و آن نشناسم
نوروز و بهار نو، بهار دلها
جز نعمت به حد و کران نشناسم
قریه/رباعی
این قریه بهار نو ندارد؟ دارد!
ییلاق و برو برو ندارد؟ دارد!
گرماس و پنیر و شیر و صدها زاین دست
هرچه که خوبست، یرو! ندارد؟ دارد!