جهان طِفلی- غزل
به یادت هست ایامی که طِفلی را جهانی بود؟
همان بیکام و لب گفتن، کلامی را زبانی بود؟
همه فصلش بهاری و پر از گلهای بازی بود
نه در شاخش زمستان و نه در برگش خزانی بودسکوتِ لرزه و غوغا ازآن محدوده میترسید
عجب پاکیزه جای بود، عجب زیبا مکانی بود
دروغ و حیله و نیرنگ، در آن کشور نمیآمد
عجب قانون و نظمی بود، سنا و پارلمانی بود
و صد اسرار ناگفته به ما بازیچهها میگفت
بسا شوق و بسا لذت، بسا نطق و بیانی بود
همان زانو زدن بر خاک و بردن سنگ و گل بر کف
چه مبهم سرنوشتی بود، که او به از جوانی بود؟!
م.ن.ت. 1393/12/27