جام قلم

صفحه اشعار محمدنصیر توکلی

جام قلم

صفحه اشعار محمدنصیر توکلی

همسایه

همسایه


مزن به سنگ، غریبم، به دشت همسایه!

بگو بهانه بود آن چه گذشت، همسایه!


بگو پرنده‌یی با حسِ درد می‌آمد

و لانه‌یی که گرفته به تشت، همسایه!


خلاف حس جوان‌مردی است حالا که:

به سند و لاهور و زنجان و رشت، همسایه!


به بام خانه‌ی ما اضطراب می‌بارد

ز ترس ارتش و سرگُرد و گشت، همسایه!


بیا اجازه بده، راه خویش برگیرم

نیازی نیست به این هفت و هشت، همسایه!

 

توکلی- 29/9/1396

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد